۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

این سایه کیست؟


هنوز هم رنگین کمان دلم انگیزی بنام سروری و آقایی ،
لخت و عریان در پستوی خاطر خدایان قدرت و ثروت باد آورده همسان هستی‌می‌رقصد!
هنوز سربهای انسانیت،
سوار بر اسب دین،
با شمشیر اخلاق،
 در کاخ آرزوهای شیطانی خویش سر مست کامرانی اند.
 هنوز یوسف‌های راستی‌و درستی‌،
در چاه نیرنگ برادران بی‌خرد،
 بی‌مغز و بی‌ارزش، زندانی اند،
 و در کام اژدهای نداری و فقر "به هر کس که باشد" دست یاری دراز میکنند.
هنوز ماداران،
در کنج دل اندوهبار خویش،
 به پای سرور‌های سرشان، باید اشک بریزند،
و گلهای زندگی‌را برای زنبورهای بی‌عسل آبیاری کنند.
هنوز مادران این سرزمین قامت شکسته‌ی دل نازک خویش را باید با اشک شستشو دهند.
هنوز عروس دلفریب و هزار داماد قدرت و ثروت و سروری،
در کنج جملهٔ هوس به فریبکار‌ترین ،
دروغگو‌ترین ،
دزد ترین،
خونریزترین
و نا جوانمرد‌ترین مردان و زنان این سرزمین لبخند دلدادگی میزند و پیمان هماغوشی می‌بندد.
هنوز خوک‌های مقدس این سرزمین که هنوز خود نمی‌دانند برای چه پرورده میشوند ،
از کامجویی و هم خوابگی سروران لذت پرست،
 مقدساتشان نعرهٔ مستانه میزنند،

 از کامیابی آقایانشان،
 چشم و گوش بسته کامیابند و هدف از آفرینش خویش را کامیاب کردن آنان می‌پندارند.
هنوز خوک‌های پاک و خرد پرهیز این سرزمین،
 خوشبختی‌و سربلندی بیشتر را در خرد گریزی و پیروی کورکورانه تر میدانند.
هنوز خوک‌های خرد گریز این سرزمین در نیایش‌های خویش
 از خدایشان خوشبختی‌برخاسته از پیروی کور میخواهند،
 هنوز دلالان بهشت دسترنج رنجبران را به نسیه میخرند.
مادران دیروز بر تن‌‌های بی‌سر و در خون غلتیدهٔ جوانان خویش،
در میدان نبردی رودررو و جوانمردانه میگریستند،
اما مادران امروز، می‌بایست
 بر سرهای بی‌مغز و مغز‌های پیش ساخته، کرایه ای،
مغز‌های یکطرفه،
یک بار مصرف و انبارگونه،
 در میدان نبرد بیکران بی‌هویتی،
بر بیهودگی جوانان خویش زار زار بگریند
 و انگشت اتهامشان به سوی گناهکاران بی‌نام و نشان نشانه رود.
هنوز ...!
 این سایه کیست که نمی‌گذارد،
 صدای حق حق گریه‌های مادرم را همسایگانم بشنوند ؟
این سایه کیست که نمی‌گذارند ،
اشک‌های پدرم را در پستوی خانه آوارگی خویش به تماشا بنشینم ؟
این سایه کیست،
 که در وطن خویش آواره‌ام کرد،
 نمی‌گذارد در غم آوارگی‌ام ناله کنم ؟
این پژواک ...
 کدامین دیو تاریخ است،
که در گوش کودکان دبستانی ما،
 ورد جادویی تسلیم زمزمه می‌کند ؟
فریاد! فریاد! فریاد!
رسول بداقی
زندان رجایی شهر کرج

شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر