۱۳۹۶ دی ۲۸, پنجشنبه

از دست های خسته ی یک مشت کارگر

از دست های خسته ی یک مشت کارگر

تا گریه های یخ زده ی دختر و پسر
از التماس کردن مادر و جا نماز
تا خود کشی من وسط بوی خون و گاز
از چشم های دوخته به قلب آسمان
تا ساختار هیدروژن و کربن و متان
از اعتصاب کار گر خط نی شکر
تا انحدام شخصیت مادر و پدر
از ریزعلی شدن وسط ریل هر قطار
تا مرگ یک خدای بزرگ و بزرگوار
...
مادر نگاه کن که خدایت چگونه مرد؟
انگار دوست داشته مارا که می فشرد
در دست های منجمد یک هوای سرد
یخ بسته خواهرم وسط سینه ات و درد
چسبیده دست های تو را ،سقط می شود
آن دختری که در رحمت ناله ای نکرد
....
آری پدر حقوق تو از کار اشک بود
آری خدا فقط و فقط بوی کشک بود
مادر دعا نکن که خدا مرد،مرد،مرد
مادر خدات رشوه گرفت و مرا سپرد
به دست های هرزه ی سرمایه دار ها
حالا منم نشسته کنار شکار ها
تا گرگ حمله ور شود و زندگی تمام
من ایستاده ام و خدا می دهد سلام
به برده ای که از رحمت جا گذاشتی
من خود خدا شدم، تو قبولم نداشتی
که آن خدا کسی ست که از حال رفته است
و این منم که خورده ام از دست او شکست
....
این کفر نیست،حالتی از زنده بودن است
این کفر نیست مرثیه از غم سرودن است
حالا پدر برای حقوق اعتصاب کن
یا که کفن بپوش و یا انقلاب کن


محمد جلیلی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر